خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . حبس کردن
2 . خود را قرنطینه کردن
3 . در مرز بودن
[فعل]
confiner
/kɔ̃finˈe/
فعل گذرا
[گذشته کامل: confiné]
[حالت وصفی: confinant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
حبس کردن
محبوس کردن
مترادف و متضاد
restreindre
confiner quelqu'un
کسی را محبوس کردن
1. La jeunesse une fois passée, il est rare que l'on reste confiné dans l'insolence.
1. هنگامی که جوانی پایان پذیرد، بهندرت پیش میآید که انسان همچنان در غرور خویش محبوس بماند. [خود را در غرور خودش محبوس کند.]
2. Les inondations les avaient confinés au premier étage de la maison.
2. سیل آنها را در طبقه اول خانه محبوس کرده بود.
3. Sa grande timidité la confine dans un rôle secondaire.
3. خجالتی بودن بیش از حدش او را در شخصیت دیگری محبوس کرده است. [به دلیل خجالت بیش از حد نمیتواند شخصیت اصلی خود را بروز بدهد.]
2
خود را قرنطینه کردن
خود را محبوس کردن
(se confiner)
مترادف و متضاد
s'enfermer
s'isoler
se cloîtrer
1.Il y a bien longtemps qu'elle a décidé de se confiner au couvent.
1. مدتها او خود را در صومعه محبوس کرده است.
Se confiner chez soi
خود را در خانه قرنطینه کردن
A cause du virus épidémique de Corona, on se confine chez soi.
به علت ویروس شایع کرونا، مردم خودشان را در خانه قرنطینه میکنند.
3
در مرز بودن
نزدیک بودن (به)
مترادف و متضاد
côtoyer
friser
confiner à quelque chose
در مرز چیزی بودن
1. La Suisse confine à la France.
1. سوئیس در مرز با فرانسه است.
2. Les prairies qui confinent à la rivière.
2. مراتعی که به رودخانه نزدیک هستند.
تصاویر
کلمات نزدیک
configurer
configuration
confier
confidentiel
confidentialité
confins
confiné
confirmation
confirmer
confirmé
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان