1 . تصدیق کردن 2 . (مرگ کسی را) گواهی کردن
[فعل]

constater

/kɔ̃state/
فعل گذرا
[گذشته کامل: constaté] [حالت وصفی: constatant] [فعل کمکی: avoir ]

1 تصدیق کردن به تحقیق رساندن

formal
مترادف و متضاد apercevoir découvrir noter observer remarquer ignorer
constater quelque chose
چیزی را تصدیق کردن
  • 1. Elle n'a pas pu faire autrement que de constater leur absence.
    1. کار دیگری نتوانست بکند جز اینکه غیابشان را تصدیق کند.
  • 2. J'ai constaté une amélioration dans la performance de cet employé.
    2. من بهبود عملکرد این کارمند را تصدیق کردم.
  • 3. Je constate maintenant que j'ai fait une erreur.
    3. اکنون تصدیق می‌کنم که اشتباه کرده‌ام.

2 (مرگ کسی را) گواهی کردن ضبط کردن

specialized
مترادف و متضاد certifier consigner
constater le décès
مرگ کسی را گواهی کردن
  • Le médecin légiste est venu constater le décès.
    پزشک پزشکی قانونی آمد مرگش را گواهی کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان