خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . مبهوت
[صفت]
consterné
/kɔ̃stɛʀne/
قابل مقایسه
1
مبهوت
حیرت زده، متحیر
1.Lorsque je suis arrivé à Calgary, j'ai été consterné de voir ce qui s'y passait.
1. هنگامی که به "کالگاری" رسیدم از دیدن آنچه که در آنجا اتفاق میافتاد مبهوت شده بودم.
2.Quand j'ai appris son décès la semaine dernière, j'ai été consterné.
2. هفته پیش هنگامی که خبر درگذشتش را فهمیدم، متحیر شدم.
تصاویر
کلمات نزدیک
consterner
consternation
consternant
constellé
constellation
constipation
constiper
constipé
constituer
constitutif
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان