1 . فریاد زدن 2 . بلند حرف زدن 3 . صدایی شبیه جیغ تولید کردن 4 . جور نبودن (با) 5 . با فریاد گفتن 6 . جار زدن 7 . سرزنش کردن
[فعل]

crier

/kʀije/
فعل بی قاعده فعل ناگذر
[گذشته کامل: crié] [حالت وصفی: criant] [فعل کمکی: avoir ]

1 فریاد زدن جیغ کشیدن

مترادف و متضاد appeler hurler s'écrier s'exclamer
  • 1.Dans la jungle, des animaux crient.
    1. در جنگل، حیوانات جیغ می‌کشند.
crier de douleur
فریاد زدن از درد
  • L'enfant est tombé et a crié de douleur.
    بچه افتاد و از درد فریاد زد.

2 بلند حرف زدن داد زدن

مترادف و متضاد brailler protester s'égosiller vociférer
  • 1.Crie plus fort pour que je puisse t'entendre.
    1. بلندتر داد بزن تا بتوانم صدایت را بشنوم.
  • 2.Il y a tellement de bruit ici qu'on est obligé de crier pour s'entendre.
    2. آن قدر سروصدا زیاد است که مجبوریم داد بزنیم تا صدای همدیگر را بشنویم.

3 صدایی شبیه جیغ تولید کردن صدای جیغ (چیزی) را درآوردن

مترادف و متضاد crisser grincer
faire crier la craie
صدای جیغ گچ را درآوردن
  • Il a fait crier la craie sur le tableau.
    او صدای جیغ گچ را روی تابلو درآورد.

4 جور نبودن (با) به هم نیامدن، هماهنگ نبودن، خواندن (با)

مترادف و متضاد détonner
crier avec quelque chose
با چیزی نخواندن
  • 1. Le pantalon ne crie pas avec les chaussettes.
    1. شلوار با جوراب‌ها نمی‌خواند.
  • 2. Sa cravate rouge crie avec sa chemise orange.
    2. کراواتش با پیراهن نارنجی نمی‌خواند.

5 با فریاد گفتن فریاد زدن

مترادف و متضاد hurler chuchoter murmurer
crier un ordre/une histoire...
دستوری/داستانی... را با فریاد گفتن
  • 1. En effet, il suffit de se lever un matin et de commencer à crier un ordre.
    1. در واقع، کافی است یک روز صبح بلند شود و دستوری را با فریاد بگوید.
  • 2. Il crie une histoire épique.
    2. او داستانی حماسی را با فریاد تعریف می‌کند. [فریاد می‌زند.]

6 جار زدن تو بوق و کرنا کردن

مترادف و متضاد taire
crier quelque chose
چیزی را جار زدن
  • 1. Il crie son réussite.
    1. او موفقیتش را جار می‌زند.
  • 2. Les journalistes crient leur indignation.
    2. روزنامه‌نگاران خشمشان را تو بوق و کرنا می‌کنند.

7 سرزنش کردن ملامت کردن

مترادف و متضاد réprimander
crier contre/après quelqu'un
کسی را سرزنش کردن
  • 1. Il ne cesse de crier contre ses enfants.
    1. او دست از سرزنش کردن فرزندانش برنمی‌دارد.
  • 2. Ma mère a toujours crié contre moi.
    2. مادرم همیشه مرا سرزنش کرده‌است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان