خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . فریاد زدن
2 . بلند حرف زدن
3 . صدایی شبیه جیغ تولید کردن
4 . جور نبودن (با)
5 . با فریاد گفتن
6 . جار زدن
7 . سرزنش کردن
[فعل]
crier
/kʀije/
فعل بی قاعده
فعل ناگذر
[گذشته کامل: crié]
[حالت وصفی: criant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
فریاد زدن
جیغ کشیدن
مترادف و متضاد
appeler
hurler
s'écrier
s'exclamer
1.Dans la jungle, des animaux crient.
1. در جنگل، حیوانات جیغ میکشند.
crier de douleur
فریاد زدن از درد
L'enfant est tombé et a crié de douleur.
بچه افتاد و از درد فریاد زد.
2
بلند حرف زدن
داد زدن
مترادف و متضاد
brailler
protester
s'égosiller
vociférer
1.Crie plus fort pour que je puisse t'entendre.
1. بلندتر داد بزن تا بتوانم صدایت را بشنوم.
2.Il y a tellement de bruit ici qu'on est obligé de crier pour s'entendre.
2. آن قدر سروصدا زیاد است که مجبوریم داد بزنیم تا صدای همدیگر را بشنویم.
3
صدایی شبیه جیغ تولید کردن
صدای جیغ (چیزی) را درآوردن
مترادف و متضاد
crisser
grincer
faire crier la craie
صدای جیغ گچ را درآوردن
Il a fait crier la craie sur le tableau.
او صدای جیغ گچ را روی تابلو درآورد.
4
جور نبودن (با)
به هم نیامدن، هماهنگ نبودن، خواندن (با)
مترادف و متضاد
détonner
crier avec quelque chose
با چیزی نخواندن
1. Le pantalon ne crie pas avec les chaussettes.
1. شلوار با جورابها نمیخواند.
2. Sa cravate rouge crie avec sa chemise orange.
2. کراواتش با پیراهن نارنجی نمیخواند.
5
با فریاد گفتن
فریاد زدن
مترادف و متضاد
hurler
chuchoter
murmurer
crier un ordre/une histoire...
دستوری/داستانی... را با فریاد گفتن
1. En effet, il suffit de se lever un matin et de commencer à crier un ordre.
1. در واقع، کافی است یک روز صبح بلند شود و دستوری را با فریاد بگوید.
2. Il crie une histoire épique.
2. او داستانی حماسی را با فریاد تعریف میکند. [فریاد میزند.]
6
جار زدن
تو بوق و کرنا کردن
مترادف و متضاد
taire
crier quelque chose
چیزی را جار زدن
1. Il crie son réussite.
1. او موفقیتش را جار میزند.
2. Les journalistes crient leur indignation.
2. روزنامهنگاران خشمشان را تو بوق و کرنا میکنند.
7
سرزنش کردن
ملامت کردن
مترادف و متضاد
réprimander
crier contre/après quelqu'un
کسی را سرزنش کردن
1. Il ne cesse de crier contre ses enfants.
1. او دست از سرزنش کردن فرزندانش برنمیدارد.
2. Ma mère a toujours crié contre moi.
2. مادرم همیشه مرا سرزنش کردهاست.
تصاویر
کلمات نزدیک
cric
cribler
crible
criard
criant
crieur
crime
crime odieux
criminalité
criminel
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان