1 . گمان کردن 2 . باور کردن 3 . اعتقاد داشتن 4 . خود را (جوری) دانستن
[فعل]

croire

/kʀwaʀ/
فعل بی قاعده فعل گذرا
[گذشته کامل: cru] [حالت وصفی: croyant] [فعل کمکی: avoir ]

1 گمان کردن پنداشتن، تصور کردن، فکر کردن، خیال کردن

مترادف و متضاد imaginer juger penser présumer supposer
  • 1.-Oui, je crois, mais il faut un peu de patience.
    1. - بله این طور فکر می‌کنم؛ اما باید کمی صبور بود.
croire que...
فکر کردن که...
  • 1. Je croyais que la réunion était à huit heures.
    1. فکر می‌کردم که جلسه ساعت 8 باشد.
  • 2. Je n'aurais jamais cru qu'il en serait capable.
    2. هیچ‌وقت گمان نمی‌کردم که او بتواند انجامش دهد.
croire quelqu'un honnête/malin...
کسی را راستگو/زیرک... پنداشتن
  • Il me croit honnête.
    او مرا راستگو می‌پندارد.
- Vous croyez ?
- این طور فکر می‌کنید؟

2 باور کردن قبول داشتن

مترادف و متضاد contester douter
croire quelque chose
چیزی را باور کردن
  • 1. Elle n'a pas cru mon histoire.
    1. قصه‌ام را باور نکرد.
  • 2. Il croit tout ce qu’on lui raconte.
    2. او هر آنچه را که برایش تعریف می‌کنند، باور می‌کند.

3 اعتقاد داشتن معتقد بودن، عقیده داشتن

مترادف و متضاد compter sur
croire à quelque chose
به چیزی اعتقاد داشتن
  • 1. Elle croit à son projet.
    1. او به برنامه‌اش اعتقاد دارد.
  • 2. Je crois aux fées même si je ne les vois pas.
    2. با اینکه پریان را نمی‌بینم، اما بهشان اعتقاد دارم.
  • 3. Pourquoi tu ne crois pas en Dieu ?
    3. چرا به خدا اعتقاد نداری؟

4 خود را (جوری) دانستن خود را پنداشتن (se croire)

مترادف و متضاد s'imaginer se figurer
se croire malin/fort...
خود را زیرک/قوی... دانستن
  • 1. Elle se croit fort, n'est-ce pas ?
    1. او خودش را قوی می‌داند، مگر نه؟
  • 2. Il se croit intouchable.
    2. او خودش را به‌دست‌آوردنی نمی‌داند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان