Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . قطع کردن
2 . همدیگر را دیدن
3 . (ضربدری) روی هم انداختن
4 . برخوردن
5 . با هم جفت کردن (حیوانات)
6 . روی هم افتادن (لباس)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
croiser
/kʀwaze/
فعل گذرا
[گذشته کامل: croisé]
[حالت وصفی: croisant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
قطع کردن
محل تلاقی داشتن (با چیزی)، رد شدن از
مترادف و متضاد
couper
croiser quelque chose
از چیزی رد شدن
1. La route croise le bois à la sortie du village.
1. در خروجی روستا، جاده از جنگل رد میشود.
2. Le pont a croisé la rivière.
2. پل از رودخانه رد شدهاست.
2
همدیگر را دیدن
یکدیگر را دیدن، به همدیگر برخورد کردن
(se croiser)
se croiser à quelque part
در جایی همدیگر را دیدن
1. Nous nous croisons le matin dans le couloir.
1. ما صبح در راهرو همدیگر را دیدیم.
2. Nous nous sommes croisés par hasard à la boucherie.
2. ما اتفاقی یکدیگر را در قصابی دیدیم.
3
(ضربدری) روی هم انداختن
croiser les jambes/les bras...
پاها را روی هم انداختن/دست به سینه بودن [دستها را روی هم انداختن]
1. Elle se croise les bras en attendant.
1. او صبر کردنا [موقع صبر کردن] دستهایش را روی هم میاندازد [دست به سینه است.]
2. Il s'est assis en croisant les jambes.
2. نشست و پاهایش را روی هم انداخت.
4
برخوردن
دیدن، ملاقات کردن
مترادف و متضاد
rencontrer
croiser quelqu'un ou queluqe chose
به کسی یا چیزی برخوردن
1. J'ai croisé ma voisine à la boulangerie.
1. من در نانوایی به همسایهمان برخوردم.
2. J'ai croisé mon ami dans la rue.
2. من به دوستم در خیابان برخوردم.
3. Nous avons croisé deux ambulances sur la route.
3. ما توی جاده دو تا آمبولانس دیدیم.
5
با هم جفت کردن (حیوانات)
croiser des végétaux/des animaux...
گیاهان/حیوانات... را با هم جفت کردن
1. Ils étaient sur le point de croiser les deux végétaux.
1. آنها در آستانه جفتکردن دو نوع گیاه با هم هستند.
2. Le technicien a croisé deux races de chevaux.
2. متخصص دو نژاد اسب را با هم جفت کرد.
6
روی هم افتادن (لباس)
1.C'est une veste qui croise bien.
1. این کتی است که لبههایش خوب روی هم میافتد.
2.Je me suis acheté un manteau qui croise bien.
2. یک پالتو برای خودم خریدم که لبههایش خوب روی هم میافتد.
تصاویر
کلمات نزدیک
croisement
croisade
croire
crocodile
crochu
croisière
croissance
croissant
croissant-rouge
croisé
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان