خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . تخلیه کردن
2 . خالی کردن شارژ (وسایل الکتریکی)
3 . بار از دوش (کسی) برداشتن
[فعل]
décharger
/deʃaʀʒe/
فعل بی قاعده
فعل گذرا
[گذشته کامل: déchargé]
[حالت وصفی: déchargeant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
تخلیه کردن
خالی کردن
1.De retour de vacances, il décharge le coffre de la voiture.
1. در بازگشت از تعطیلات، او صندوق اتومبیل را خالی میکند.
2.J'ai besoin de quelqu'un pour décharger le fourgon.
2. من برای تخلیه کردن (بار) کامیونت به یک نفر نیاز دارم.
2
خالی کردن شارژ (وسایل الکتریکی)
3
بار از دوش (کسی) برداشتن
1.Ses employés le déchargent de presque tout.
1. کارمندانش تقزیبا بار همه چیز را از روی دوشش برمیدارند.
تصاویر
کلمات نزدیک
décharge
déchanter
décevoir
décevant
décerner
décharné
déchausser
déchaîner
déchaîné
déchet
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان