1 . قطع کردن (تلفن و ...) 2 . دور کردن از واقعیت
[فعل]

déconnecter

/dekɔnɛkte/
فعل گذرا
[گذشته کامل: déconnecté] [حالت وصفی: déconnectant] [فعل کمکی: avoir ]

1 قطع کردن (تلفن و ...) (از برق) کشیدن، جدا کردن

  • 1.Il est conseillé de ne pas déconnecter le câble.
    1. توصیه شده است که کابل را قطع نکنید.
  • 2.J'ai déconnecté l'antenne !
    2. من آنتن را قطع کرده‌ام!

2 دور کردن از واقعیت

  • 1.L'exercice du pouvoir déconnecte les hommes politiques.
    1. اعمال قدرت مردان سیاستمدار را از واقعیت دور می‌کند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان