خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . معمولی (مخالف زرقوبرقدار)
2 . رازدار
3 . پنهانی
4 . باملاحظه
[صفت]
discret
/diskʀɛ/
قابل مقایسه
[حالت مونث: discrète]
[جمع مونث: discrètes]
[جمع مذکر: discrets]
1
معمولی (مخالف زرقوبرقدار)
ساده
مترادف و متضاد
sobre
clinquant
une sonnerie discrète/des bijoux discrets...
ساعتی معمولی/زیورآلاتی معمولی...
1. Ce sont des bijoux discrets.
1. اینها زیورآلاتی معمولی [ساده] هستند.
2. Elle préfère les bijoux discrets
2. او زیورآلات معمولی را ترجیح میدهد.
2
رازدار
سرنگهدار
مترادف و متضاد
cancanier
indiscret
une femme/un homme... discret(ète)
زنی/مردی... رازدار
1. C'est une personne discrète.
1. او شخصی رازدار است.
2. Ne lui raconte pas tes secrets, elle n'est pas très discrète.
2. رازهایت را برای او تعریف نکن، او خیلی رازدار نیست.
3
پنهانی
نامحسوس
مترادف و متضاد
caché
indiscret
un rire/un maquillage... discret
خنده/آرایش... نامحسوس
1. Elle avait mis un maquillage discret sur ses paupières.
1. او آرایشی نامحسوس روی پلک چشمانش داشت.
2. Sa colère était dicrète.
2. خشمش پنهانی بود.
4
باملاحظه
محتاط
مترادف و متضاد
pudique
bruyant
gênant
des voisins/des habitants... discrets
همسایهها/سکنه... باملاحظه
1. Heureusement on a des voisins très discrets dans notre apartement.
1. خوشبختانه ما در آپارتمانمان همسایههای بسیار باملاحظهای داریم.
2. Mes sœurs sont discrètes parce qu'elle ne faites pas du bruit quand j'ai du travail à faire.
2. خواهرانم باملاحظه هستند؛ چون وقتی کار دارم سروصدا نمیکنند.
تصاویر
کلمات نزدیک
discours
discourir
discothèque
discorde
discordant
discrimination
discriminatoire
discriminer
discrètement
discrédit
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان