خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . به زندان انداختن
2 . به هم فشردن
[فعل]
emprisonner
/ɑ̃pʁizɔnˈe/
فعل گذرا
[گذشته کامل: emprisonné]
[حالت وصفی: emprisonnant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
به زندان انداختن
زندانی کردن، محبوس کردن
1.Elle se plaignait d'être emprisonnée dans ce couvent.
1. او از اینکه در صومعهاش محکوم بشود گله میکرد.
2.Emprisonner un malfaiteur
2. مجرمی را به زندان انداختن
2
به هم فشردن
تنگ بودن، تنگ کردن
1.Le buste serré dans un corsage qui emprisonnait le cou jusqu'au menton.
1. بالاتنه پیراهنی زنانه که گردن را تا چانه به هم میفشرد.
تصاویر
کلمات نزدیک
emprisonnement
emprise
empresser
empressement
empreinte carbone
emprunt
emprunter
emprunteur
emprunté
empuantir
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان