خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . خسته شدن
2 . حوصله (را) سر بردن
3 . مزاحم شدن
[فعل]
s'ennuyer
/ɑ̃nɥije/
فعل بی قاعده
فعل بازتابی
[گذشته کامل: ennuyé]
[حالت وصفی: ennuyant]
[فعل کمکی: être ]
صرف فعل
1
خسته شدن
حوصله (کسی) سر رفتن
مترادف و متضاد
se morfonder
1.Ils se sont ennuyés pendant le voyage.
1. در طول سفر خسته شدند. [سفر خستهشان کرد.]
s'ennuyer de quelque chose
از چیزی خسته شدن
1. Il s'ennuie de ces jours-ci.
1. از این روزها خسته شدهاست.
2. Je m'ennuie de ce jeu.
2. از این بازی خسته شدهام.
2
حوصله (را) سر بردن
کسل کردن، خسته کردن
(ennuyer)
مترادف و متضاد
déranger
importuner
préoccuper
rebuter
tracasser
désennuyer
divertir
ennuyer quelqu'un
حوصله کسی را سر بردن
1. Cette pièce de théâtre ennuie beaucoup de spectateurs.
1. این نمایشنامه تئاتر خیلی از تماشاچیان را خسته کرد.
2. Il a ennuyé tout le monde avec son long discours.
2. او حوصلهی همه را با سخنرانی طولانیاش سر برد.
3
مزاحم شدن
(ennuyer)
مترادف و متضاد
déranger
gêner
importuner
ennuyer quelqu'un
مزاحم کسی شدن
1. Excusez-moi de vous ennuyer.
1. عذر میخواهم که مزاحمتان شدم.
2. Je vous ennuie encore avec mes questions.
2. دوباره با سوالاتم مزاحمت میشوم.
تصاویر
کلمات نزدیک
ennui
ennemi
enneigé
enneigement
enlèvement
ennuyeux
ennuyeux à mourir
ennuyé
enorgueillir
enquiquinant
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان