خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . بیرون کردن
2 . دفع
[اسم]
l'expulsion
/ɛkspylsjɔ̃/
قابل شمارش
مونث
1
بیرون کردن
بیرون انداختن
1.La police procède à l'expulsion des manifestants.
1. پلیس دست به بیرون کردن معترضین میزند.
2.Le conseil va discuter de l'expulsion d'un de ses membres.
2. شورا در مورد بیرون کردن یکی از اعضایش بحث خواهد کرد.
2
دفع
تخلیه
تصاویر
کلمات نزدیک
expulser
exprès
exproprier
expropriation pour cause d'utilité publique
expropriation
expurger
expédient
expédier
expéditeur
expéditif
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان