خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . ضعیف
2 . (صدای) ضغیف
[صفت]
faible
/fɛbl/
قابل مقایسه
[حالت مونث: faible]
[جمع مونث: faibles]
[جمع مذکر: faibles]
1
ضعیف
1.Monsieur, vous êtes toujours faible en mathématique.
1. آقا، شما در ریاضیات خیلی ضعیف هستید.
2
(صدای) ضغیف
(صدای) آرام
1.Elle parlait d'une voix si faible, on l'entendait à peine.
1. او با صدایی خیلی آرام حرف میزد، به سختی میشنیدیمش.
2.Il était fatigué et parlait d'une voix faible.
2. او خسته بود و با صدایی ضعیف حرف میزد.
تصاویر
کلمات نزدیک
fahrenheit
fagoter
fagot
fadeur
fade
faiblement
faiblesse
faiblir
faille
faillir
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان