خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . ورشکستگی
2 . شکست
[اسم]
la faillite
/fajit/
قابل شمارش
مونث
1
ورشکستگی
ورشکسته
1.Faire faillite
1. ورشکسته شدن
2.L'absence de ressources a provoqué la faillite de l'entreprise.
2. نبود منابع باعث ورشکستگی شرکت شده است.
3.Son affaire est près de la faillite.
3. کسب و کارش نزدیک به ورشکستگی است.
2
شکست
ناکامی
1.La faillite de ses espérances
1. ناکامی امیدهایش
تصاویر
کلمات نزدیک
faillir
faille
faiblir
faiblesse
faiblement
faim
fainéant
fainéantise
faire
faire appel
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان