خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . صورت
2 . قیافه
3 . شکل (هندسی)
4 . اندام
[اسم]
la figure
/figyʀ/
قابل شمارش
مونث
1
صورت
1.Cet adolescent avait des boutons sur toute la figure.
1. این نوجوان جوشهایی روی تمام صورتش داشت.
2
قیافه
چهره، ریخت
1.Tu aurais vu sa figure à l'annonce de la nouvelle !
1. تو قیافهاش را هنگام اعلام خبر دیدی؟
3
شکل (هندسی)
1.Prouvez que cette figure est un rectangle !
1. ثابت کنید که این شکل (هندسی) یک مستطیل است!
4
اندام
1.Je ne suis pas satisfait de ma figure.
1. من از اندامم راضی نیستم.
تصاویر
کلمات نزدیک
figuration
figuratif
figurant
figuier
figue
figure de proue
figurer
figurine
fil
fil barbelé
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان