خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . خونریزی
[اسم]
l'hémorragie
/emɔʀaʒi/
قابل شمارش
مونث
1
خونریزی
1.Il est à l'hôpital suite à une hémorragie cérébrale.
1. به علت یک خونریزی مغزی او به بیمارستان رفته است.
تصاویر
کلمات نزدیک
hémophile
hémoglobine
hémisphère
hémicycle
hématome
hémorroïdes
hépatique
hépatite
héraldique
hérisser
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان