خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . دستنیافتنی
2 . بیتفاوت
3 . غیرقابل فهم
[صفت]
inaccessible
/inaksesibl/
قابل مقایسه
[حالت مونث: inaccessible]
[مذکر قبل از حرف صدادار: inaccessible]
[جمع مونث: inaccessibles]
[جمع مذکر: inaccessibles]
1
دستنیافتنی
غیرقابل دسترس، دور از دسترس
1.Aller sur la lune est un rêve inaccessible pour moi.
1. رفتن به ماه برای من یک رویای دستنیافتنی است.
2.Certaines parties du château sont inaccessibles aux touristes.
2. برخی از قسمتهای قصر برای توریستها دور از دسترس است.
2
بیتفاوت
بدون احساس
3
غیرقابل فهم
تصاویر
کلمات نزدیک
inacceptable
inabordable
in extremis
in
impôt
inaccoutumé
inachevé
inactif
inactivité
inadaptation
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان