خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . شک
[اسم]
l'incertitude
/ɛ̃sɛʀtityd/
قابل شمارش
مونث
1
شک
تردید
1.Il n'a pas montré d'incertitude, il semblait très calme.
1. او تردیدی نشان نداد، او آرام به نظر میرسید.
2.Je ne sais pas si je vais avoir mon examen : je suis dans l'incertitude.
2. من نمیدانم آیا امتحانم را قبول خواهم شد (یا نه)، من در شک هستم [شک دارم].
تصاویر
کلمات نزدیک
incertain
incendier
incendie
incendiaire
incassable
incessamment
incessant
inceste
incestueux
inchangé
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان