خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . ابتکار
[اسم]
l'initiative
/inisjativ/
قابل شمارش
مونث
1
ابتکار
قریحه
prendre l'initiative de (faire) quelque chose
ابتکار عمل (انجام) کاری را به دست گرفتن
1. C’est lui qui a pris l’initiative de la création d’un groupe de recherche.
1. او بود که ابتکار عمل را به دست گرفتن و گروه تحقیقاتی را درست کرد.
2. La journaliste a pris l'initiative d'interviewer cet exilé politique.
2. روزنامهنگار ابتکار عمل را به دست گرفت و از آن تبعیدی سیاسی مصاحبه کرد.
faire preuve d'initiative
از خود ابتکار نشان دادن
Elle a toujours fait preuve d'initiative.
او همیشه از خودش ابتکار نشان دادهاست.
تصاویر
کلمات نزدیک
initiation
initiateur
initialement
initiale
initial
initier
initié
injecter
injection
injonction
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان