خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . کماهمیت
2 . ناچیز
3 . بیهویت
[صفت]
insignifiant
/ɛ̃siɲifjˈɑ̃/
قابل مقایسه
1
کماهمیت
بیاهمیت، بیارزش
1.On échangeait des paroles insignifiantes.
1. ما حرفهای بیاهمیتی با هم رد و بدل میکردیم.
2
ناچیز
جزئی، ناقابل
1.Détails insignifiants
1. جزئیات ناچیز
2.Ses romans ne lui rapportaient que des droits insignifiants.
2. رمانهایش تنها برایش حقوق ناچیزی به همراه آورد.
3
بیهویت
بدون ویژگی
1.Rose était laide, plate, insignifiante.
1. رز زشت، معمولی و بیهویت بود.
تصاویر
کلمات نزدیک
insigne
insidieux
insertion
insensé
insensiblement
insinuation
insinuer
insipide
insistance
insistant
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان