خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . اتحاد
[اسم]
l'intégration
/ɛ̃tegʀasjɔ̃/
قابل شمارش
مونث
1
اتحاد
یکپارچهسازی، تلفیق
1.Cette nouvelle politique vise à favoriser l'intégration dans l'école.
1. این سیاست جدید به دنبال ایجاد یکپارچهسازی در مدرسه است.
2.Il favorise l'intégration des immigrés.
2. او از اتحاد مهاجران حمایت میکند.
تصاویر
کلمات نزدیک
intégrante
intégralité
intégralement
intégrale
intégral
intégrer
intégrisme
intégriste
intégrité
intégré
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان