خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . واسطه
2 . میانی
[اسم]
l'intermédiaire
/ɛ̃tɛʀmedjɛʀ/
قابل شمارش
مذکر
1
واسطه
رابط، دلال
1.Les intermédiaires ont aidé les entreprises à parvenir à un accord.
1. واسطهها به شرکتها کمک کردند تا به یک توافق دست یابند.
2.Les intermédiaires organisent les transactions entre acheteurs et vendeurs.
2. رابطها معاملاتی بین خریدارها و فروشندهها انجام میدهند.
[صفت]
intermédiaire
/ɛ̃tɛʀmedjɛʀ/
قابل مقایسه
[حالت مونث: intermédiaire]
[مذکر قبل از حرف صدادار: intermédiaire]
[جمع مونث: intermédiaires]
[جمع مذکر: intermédiaires]
2
میانی
وسطی، بینابین
1.Il est au niveau intermédiaire.
1. او در سطح میانی [متوسط] است.
2.Plusieurs niveaux sont prévus: débutant, intermédiaire et avancé.
2. چندین سطح در نظر گرفته شده است، مبتدی، میانی و پیشرفته.
تصاویر
کلمات نزدیک
intermède
intermittent
intermittence
interminable
interlude
internat
international
internaute
interne
internement
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان