خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . بازیگر
2 . مترجم (شفاهی)
3 . مفسر
4 . سخنگو
[اسم]
l'interprète
/ɛ̃tɛʀpʀɛt/
قابل شمارش
مذکر
[جمع: interprètes]
[مونث: interprète]
1
بازیگر
اجراکننده
1.Le choix des interprètes de ce film était excellent.
1. انتخاب بازیگران این فیلم عالی بود.
interprète féminine/masculine
بازیگر زن/مرد
Elle a reçu le prix de la meilleure interprète féminine.
او جایزه بهترین بازیگر زن را دریافت کرد.
2
مترجم (شفاهی)
1.Cette interprète parle couramment plusieurs langues.
1. این مترجم به چند زبان براحتی صحبت میکند.
Interprète d'une conférence internationale
مترجم یک کنفرانس بینالمللی
3
مفسر
تاویل کننده
Interprète des rêves
مفسر خوابها
4
سخنگو
faire l'interprète
سخنگو بودن
Il se fait l'interprète de ses collègues lors des réunions.
او در طی جلسه سخنگوی همکارانش خواهد بود.
تصاویر
کلمات نزدیک
interposer
interphone
interpeller
interpellation
internet
interprétariat
interprétation
interpréter
interpréteur
interrogateur
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان