[فعل]

interpeller

/ɛ̃tɛʀpəle/
فعل بی قاعده فعل ناگذر
[گذشته کامل: interpellé] [حالت وصفی: interpelant] [فعل کمکی: avoir ]

1 بلند بلند حرف زدن داد زدن

  • 1.Le professeur a interpellé l'élève qui n'écoutait pas.
    1. استاد [سر] شاگردی که گوش نمیداد داد زد.
  • 2.Les élèves interpellent dans la classe.
    2. شاگردان در کلاس بلند بلند حرف می‌زنند.

2 دستگیر کردن توقیف کردن، بازداشت کردن

  • 1.Je devrais interpeller ce type maintenant.
    1. من باید این فرد را اکنون توقیف کنم.
  • 2.La police a interpellé un suspect.
    2. پلیس مظنون را دستگیر کرده است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان