Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . بلند بلند حرف زدن
2 . دستگیر کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
interpeller
/ɛ̃tɛʀpəle/
فعل بی قاعده
فعل ناگذر
[گذشته کامل: interpellé]
[حالت وصفی: interpelant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
بلند بلند حرف زدن
داد زدن
1.Le professeur a interpellé l'élève qui n'écoutait pas.
1. استاد [سر] شاگردی که گوش نمیداد داد زد.
2.Les élèves interpellent dans la classe.
2. شاگردان در کلاس بلند بلند حرف میزنند.
2
دستگیر کردن
توقیف کردن، بازداشت کردن
1.Je devrais interpeller ce type maintenant.
1. من باید این فرد را اکنون توقیف کنم.
2.La police a interpellé un suspect.
2. پلیس مظنون را دستگیر کرده است.
تصاویر
کلمات نزدیک
interpellation
internet
interner
internement
interne
interphone
interposer
interprète
interprétariat
interprétation
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان