خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . هدف
2 . لنز (عکاسی)
3 . بیغرض
4 . عینی
[اسم]
l'objectif
/ɔbʒɛktif/
غیرقابل شمارش
مذکر
1
هدف
مترادف و متضاد
but
dessin
finalité
visée
atteindre l'objectif
به هدف رسیدن [خوردن]
1. L'équipe a atteint son objectif de gagner.
1. تیم به هدفش که همان پیروزی بود، رسید.
2. La flèche a atteint le centre de l'objectif.
2. تیر به وسط هدف خورد.
définir un objecif
هدفی تعیین کردن [هدفگذاری کردن]
Notre directeur a défini les objectifs de l'année à venir.
مدیرمان برای سال آینده هدفگذاری کرد.
2
لنز (عکاسی)
objectif grand angle
لنز واید
poser devant l'objectif
دربرابر لنز ژست گرفتن
Comment poser devant l'objectif d'un photographe ?
چطور در برابر لنز یک عکاس ژست بگیریم؟
[صفت]
objectif
/ɔbʒɛktif/
قابل مقایسه
[حالت مونث: objective]
[مذکر قبل از حرف صدادار: objectif]
[جمع مونث: objectives]
[جمع مذکر: objectifs]
3
بیغرض
خنثی، بیطرف
مترادف و متضاد
impartial
neutre
un article/une opinion... objectif
نوشتهای/نظری... بیغرض
Présentez votre nouveau croquis à un autre groupe pour obtenir un avis objectif.
طرحتان را به گروه دیگری نشان بدهید تا نظری بیغرض بشنوید.
rester/être... objectif
بیغرض ماندن/بودن...
Elle essaie de rester objective dans sa description des événements.
او تلاش میکند در توصیف رویدادها بیغرض بماند.
4
عینی
ملموس
مترادف و متضاد
concret
subjectif
une preuve objective
مدرکی عینی
Honnêtement, tous les éléments de preuve objective indiquent que la situation s'envenime en Afghanistan.
حقیقتاً، تمامی جزئیات مدرکی عینی نشان میدهد که وضعیت در افغانستان بدتر میشود.
تصاویر
کلمات نزدیک
objecteur de conscience
objecter
oasis
o
nœud papillon
objection
objectivité
objet
obligataire
obligation
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان