خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . اجبار
2 . اوراق بهادار
[اسم]
l'obligation
/ɔbligasjɔ̃/
قابل شمارش
مونث
[جمع: obligations]
1
اجبار
لزوم
1.C'est une obligation.
1. این یک اجبار است.
2.L'obligation de protéger cet écosystème est une nécessité absolue.
2. لزوم حمایت از این اکوسیستم ضرورتی مطلق است.
2
اوراق بهادار
اوراق قرضه، ضمانت نامه
1.Il a acheté des obligations de cette société.
1. او اوراق بهادار این شرکت را خریده است.
تصاویر
کلمات نزدیک
obligataire
objet
objectivité
objection
objectif
obligatoire
obligatoirement
obligeamment
obligeance
obligeant
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان