خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . کار
2 . اقامت
[اسم]
l'occupation
/ɔkypasjɔ̃/
قابل شمارش
مونث
1
کار
شغل، حرفه
1.Je me suis trouvée une nouvelle occupation.
1. من برای خودم یک کار جدید پیدا کردهام.
2.Votre occupation vous a grandement changé.
2. شغلتان شما را خیلی تغییر داده است.
2
اقامت
سکونت
1.L'immeuble devrait être prêt pour son occupation en 2004.
1. ساختمان باید برای اقامتش در (سال) 2004 آماده باشد.
تصاویر
کلمات نزدیک
occupant
occultisme
occulter
occulte
occitan
occupe-toi de tes oignons
occuper
occupé
occurrence
ocde
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان