خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . ترتیب
2 . دستور
3 . نظم
4 . انجمن
5 . نظم
6 . طبقه (جامعهشناسی)
[اسم]
l'ordre
/ɔʀdʀ/
قابل شمارش
مذکر
1
ترتیب
چینش
مترادف و متضاد
arrangement
classement
disposition
par ordre alphabétique/chronologique...
به ترتیب حروف الفبا/زمان وقوع...
1. Dans le dictionnaire, les mots sont triés par ordre alphabétique.
1. در دیکشنری، کلمات به ترتیب حروف الفبا مرتب شدهاند.
2. Le nom des acteurs se sont présentés par ordre d’entrée en scène.
2. نام بازیگران به ترتیب ورودشان روی صحنه نمایش داده شد.
3. Les événements ont été présentés par ordre chronologique.
3. اتفاقات به ترتیب زمان وقوعشان نمایش داده شدند.
l'ordre des mots
ترتیب کلمات
L'ordre des mots dans une phrase varie d'une langue à une autre.
ترتیب کلمات در یک جمله از زبانی به زبان دیگر متفاوت است.
2
دستور
فرمان
مترادف و متضاد
commandement
consigne
directive
injonction
instruction
interdiction
1.Ça ne se discute pas, c’est un ordre.
1. بحث نباشه. این یک دستوره!
être sous les ordres de quelqu'un
تحت فرمان کسی بودن
Les troupes étaient sous les ordres de l'officier supérieur.
سربازان تحت فرمان افسر مافوق بودند.
donner un ordre à quelqu'un (de faire quelque chose)
به کسی دستور (انجام کاری) را دادن
Nous pensions qu'il allait redonner de l'ordre à Phillipe d'aller chercher des fruits.
فکر کردیم که دوباره میخواست به فیلیپ دستور بدهد که برود کمی میوه بخرد.
recevoir un ordre/respecter l'ordre
دستوری گرفتن/دستوری را رعایت کردن
1. Ces militaires ont reçu l'ordre de ne pas faire de prisonniers.
1. این نظامیها دستور گرفتهاند که اسیر [زندانی] نگیرند.
2. Le soldat a respecté l'ordre de son officier supérieur.
2. سرباز فرمان افسر مافوقش را رعایت کرد. [انجام داد.]
À vos ordres, mon capitaine !
کاپیتان، گوش به فرمانم.
3
نظم
انضباط
مترادف و متضاد
organisation
rangement
désordre
1.Ce professeur sait maintenir l'ordre dans sa classe.
1. این استاد میداند (چگونه) نظم کلاسش را حفظ کند.
mettre/remettre en ordre
نظم دادن/دوباره نظم دادن
1. Il faut tout remettre en ordre.
1. باید دوباره همه چیز را نظم بدهیم. [همه چیز را دوباره منظم کنیم.]
2. Mettez un peu d'ordre dans ses dossiers.
2. کمی پروندههایت را مرتب کن. [کمی به پروندههایت نظم بده.]
avoir de l’ordre/manquer d'ordre
منظم بودن [نظم داشتن]/نظم نداشتن
Il manque d'ordre.
او نظم ندارد. [نامنظم است.]
4
انجمن
کانون، فرقه
(l'Ordre)
old use
مترادف و متضاد
association
un Ordre religieux/des médecins/des avocats
کانون مذهبی/پزشکان/وکلا
1. En France, l'Ordre des médecins est un organisme professionnel et administratif de défense de la profession médicale.
1. کانون پزشکان، در فرانسه، یک سازمان حرفهای و اداری است در حوزه دفاع از کار پزشکان.
2. Suite à la suppression des Ordres religieux en Uruguay, Andrés se réfugia au Chili en 1838.
2. در پی سرکوب کانون مذهبیون در اروگوئه، آندره در سال 1838 به شیلی پناهنده شد.
5
نظم
امنیت
مترادف و متضاد
discipline
sécurité
rétablir l'ordre
دوباره نظم برقرار کردن
Le gouvernement a envoyé les policiers rétablir l'ordre.
دولت نیروهای پلیس را برای برقراری مجدد نظم فرستادهاست.
le nouvel ordre mondial/l’ordre public
نظم نوین جهانی/نظم همگانی
Le nouvel ordre mondial est un concept géopolitique de l'immédiat après-guerre froide.
نظم نوین جهانی مفهومی است ژئوپولتیک که فوراً پس از جنگ سرد مطرح شد.
bousculer/bouleverser l’ordre établi
نظم برقرارشده را به هم زدن
Les rebelles ont bousculé l’ordre établi.
شورشیان نظم برقرارشده را به هم زدند.
6
طبقه (جامعهشناسی)
دسته، طبقات
مترادف و متضاد
classe
1.L'ordre à Rome était à la fois compliqué et simple.
1. طبقات (اجتماعی) در روم هم پیچیده بودند هم ساده.
2.Les deux ordres étaient le clergé, la noblesse.
2. آن دوران این دو طبقه کشیشان و نخبگان بودند.
تصاویر
کلمات نزدیک
ordonné
ordonner
ordonnance
ordination
ordinateur portable
ordure
ordurier
oreille
oreille de mer
oreiller
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان