خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . پاس (ورزش)
2 . حرکت
3 . دوره (زمانی)
4 . شاهکلید
5 . مجوز
[اسم]
la passe
/pˈas/
قابل شمارش
مونث
1
پاس (ورزش)
ضربه (به توپ)
1.Faire une passe trop profonde
1. پاس در عمق زدن
2.On n'a pas fait de passe à notre joueur.
2. ما به بازیکن خودمان پاس ندادیم.
2
حرکت
شیوه، روش
3
دوره (زمانی)
4
شاهکلید
(le passe)
1.Ouvrir une porte avec un passe
1. دری را با یک شاهکلید باز کردن
5
مجوز
پروانه
(le passe)
تصاویر
کلمات نزدیک
passation
passant
passager
passage piétons
passage
passe en retrait
passe-montagne
passe-partout
passe-passe
passe-temps
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان