خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . سوراخ کردن
2 . گزیدن
3 . سوزاندن
4 . دزدی کردن
5 . دستگیر کردن
6 . واکسن زدن
7 . به خود تزریق کردن (مواد مخدر)
[فعل]
piquer
/pikˈe/
فعل گذرا
[گذشته کامل: piqué]
[حالت وصفی: piquant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
سوراخ کردن
piquer quelque chose
چیزی را سوراخ کردن
1. Piquer des olives
1. زیتونها را سوراخ کردن
2. Piquer son doigt avec une aiguille
2. انگشت خود را با سوزنی سوراخ کردن
2
گزیدن
نیش زدن
piquer quelqu'un
کسی را نیش زدن
1. Nous avons été piqués par les moustiques.
1. مگسها ما را نیش زدند.
2. Rémi a été piqué par une abeille.
2. زنبوری رمی را نیش زد.
3
سوزاندن
piquer les yeux/la langue...
چشمها/زبان... را سوزاندن
1. Cette sauce pique la langue.
1. این سس زبان را میسوزاند.
2. La fumée me pique les yeux.
2. دود چشمم را میسوزاند.
4
دزدی کردن
کش رفتن، بلند کردن
informal
piquer quelque chose à quelqu'un
از کسی چیزی را دزدیدن
1. Je pense que c'est elle qui m'a piqué ma disquette.
1. فکر میکنم که او بود که فلاپیام را ازم دزدید.
2. On m’a piqué mon porte-monnaie.
2. کسی کیفم را کش رفت.
5
دستگیر کردن
گیر انداختن
informal
piquer quelqu'un en train de faire quelque chose
کسی را در حین انجام کاری گیر انداختن
Piquer un étudiant en train de tricher
دانشجویی را در حین تقلب کردن گیر انداختن
6
واکسن زدن
واکسینه کردن
مترادف و متضاد
vacciner
Piquer un chien contre la rage
سگی را در برابر هاری واکسن زدن
7
به خود تزریق کردن (مواد مخدر)
(se piquer)
1.Ce junkie se pique tous les jours.
1. این معتاد هر روز به خود (مواد مخدر) تزریق میکند.
2.Elle s'est piquée avec une aiguille.
2. او با یک سوزن به خودش تزریق کرده است.
تصاویر
کلمات نزدیک
pique-niquer
pique-nique
pique-assiette
pique
piquant
piquet
piquette
piqué
piqûre
piranna
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان