خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . شاکی
[اسم]
le plaignant
/plɛɲɑ̃/
قابل شمارش
مذکر
[جمع: plaignants]
[مونث: plaignante]
1
شاکی
1.J'accorde au plaignant 5000$.
1. من 5000 دلار به شاکی میدهم.
2.Le plaignant était satisfait de la décision du juge.
2. شاکی از تصمیم قاضی راضی بود.
تصاویر
کلمات نزدیک
plaie
plaidoyer
plaidoirie
plaider innocent
plaider coupable
plain-pied
plaindre
plaine
plainte
plaintif
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان