Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . دلسوزی کردن
2 . گله کردن
3 . نالیدن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
plaindre
/plɛ̃dʀ/
فعل بی قاعده
فعل گذرا
[گذشته کامل: plaint]
[حالت وصفی: plaignant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
دلسوزی کردن
دل (کسی) سوختن
مترادف و متضاد
compatir avec
s'apitoyer sur
plaindre quelqu'un
برای کسی دلسوزی کردن
1. Comme je les plains d'avoir dû quitter leur pays !
1. چقدر دلم برایشان سوخت که مجبور شدند کشور را ترک کنند.
2. Je plains toujours les gens qui doivent travailler par ce temps froid.
2. همیشه دلم برای کارگرانی که باید در این هوای سرد کار کنند میسوزد.
3. Je te plains.
3. دلم برایت میسوزد.
2
گله کردن
شکایت کردن
(se plaindre)
مترادف و متضاد
protester
1.Elle s'est plainte du rythme de travail.
1. او از روند کار شکایت کرد.
2.Ne fais pas attention à lui, il se plaint tout le temps.
2. به او توجه نکن، او همیشه گله میکند.
3
نالیدن
ناله کردن
(se plaindre)
مترادف و متضاد
gémir
se lamenter
1.Ce malade se plaint moins depuis qu'il a ce médicament.
1. این بیمار کمتر ناله میکند از وقتی که این دارو را دارد [استفاده میکند].
2.On entendait les blessés se plaindre.
2. صدای مجروح را میشنیدیم که مینالید.
تصاویر
کلمات نزدیک
plain-pied
plaignant
plaie
plaidoyer
plaidoirie
plaine
plainte
plaintif
plaintivement
plaire
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان