1 . نصب کردن (پرده و...) 2 . پرسیدن 3 . گذاشتن 4 . مطرح شدن 5 . پز گرفتن 6 . فرض کردن 7 . یادداشت کردن 8 . (کسی) را پیاده کردن 9 . نصب شدن 10 . نشستن 11 . گذاشتن (روی) 12 . خیره شدن (به)
[فعل]

poser

/poze/
فعل گذرا
[گذشته کامل: posé] [حالت وصفی: posant] [فعل کمکی: avoir ]

1 نصب کردن (پرده و...)

مترادف و متضاد accrocher installer
poser quelque chose
چیزی را نصب کردن
  • 1. Je voulais prendre des mesures pour poser des rideaux.
    1. برای نصب کردن پرده‌ها، می‌خواهم اندازه بگیرم.
  • 2. Jean, tu peux poser de la moquette ?
    2. ژان، می‌توانی موکت را نصب کنی؟ [بچسبانی؟]
poser quelque chose à quelque chose
چیزی را روی چیزی نصب کردن
  • Il pose les rideaux aux fenêtres.
    پرده‌ها را روی پنجره‌ها نصب می‌کند.

2 پرسیدن مطرح کردن

مترادف و متضاد demander énoncer formuler
poser une question/un problème...
سوالی/مسئله‌ای... پرسیدن
  • 1. Il pose toujours beaucoup de question.
    1. او همیشه خیلی سوال می‌پرسد.
  • 2. Puis-je poser une question ?
    2. می‌توانم سوالی بپرسم؟
  • 3. Votre question est mal posée.
    3. سوالتان بد پرسیده شده‌است.
poser sa candidature
نامزدی خود را مطرح کردن
  • Il pose sa candidature pour ce poste.
    او نامزدی‌اش را برای این پست مطرح می‌کند.

3 گذاشتن قرار دادن

مترادف و متضاد appuyer déposer placer enlever ôter retirer
poser quelque chose sur quelque chose
چیزی را روی چیزی گذاشتن
  • 1. J'ai posé mon verre sur la table de la cuisine.
    1. لیوانم را روی میز آشپزخانه گذاشته‌ام.
  • 2. Je pose les assiettes sur la table.
    2. بشقاب‌ها را روی میز می‌گذارم.
poser quelque chose contre quelque chose
چیزی را مقابل چیزی گذاشتن
  • 1. Je pose mon livre contre toi.
    1. کتابم را مقابلت می‌گذارم.
  • 2. Tu dois le poser contre la fenêtre.
    2. باید بگذاریش مقابل پنجره.
poser quelque chose quelque part
چیزی را جایی گذاشتن
  • 1. Je pose ses sacs à dos là-bas.
    1. ساک‌هایش را آن جا می‌گذارم.
  • 2. Ne la pose pas là-bas.
    2. آن را آن جا نگذار.

4 مطرح شدن ذکر شدن (se poser)

مترادف و متضاد survenir
une question/une problématique/une issue... se poser
سوالی/مسئله‌ای/موضوعی... مطرح شدن
  • 1. La question qui se pose.
    1. سوالی که مطرح می‌شود.
  • 2. Le même problème se pose régulièrement.
    2. همین مسئله مرتباً مطرح می‌شود.

5 پز گرفتن ژست گرفتن

poser pour un peintre/une photographe...
برای نقاشی/عکاسی... ژست گرفتن
  • 1. Il pose pour des photos de mode.
    1. برای عکس‌های صنعت مد ژست می‌گیرد.
  • 2. Le modèle pose pour le peintre.
    2. مدل برای نقاش پز می‌گیرد.
  • 3. Ne pose pas comme ça !
    3. اینطوری ژست نگیر.

6 فرض کردن در نظر گرفتن، دانستن

مترادف و متضاد énoncer supposer
poser quelque chose comme quelque chose
چیزی را (به عنوان) چیزی درنظر گرفتن
  • 1. Je pose la comme une hypothèse.
    1. من آن را فرضیه‌ای می‌دانم.
  • 2. Posons ceci comme vrai.
    2. بیاید این را واقعیت فرض کنیم.

7 یادداشت کردن

مترادف و متضاد écrire entrer
poser une note/une addition/une somme...
یادداشتی/صورت‌حساب/مبلغی را... نوشتن
  • 1. Je pose une note tout à l'heure.
    1. یادداشتی را فوراً می‌نویسم.
  • 2. Sept et cinq font douze, je pose deux et je retiens un.
    2. هفت و پنج می‌شود دوازده، می‌نویسم دو و یک را کم می‌کنم.

8 (کسی) را پیاده کردن

مترادف و متضاد laisser capter prendre
poser quelqu'un à quelque part
کسی را در جایی پیاده کردن
  • 1. Je vous pose à Montparnasse ?
    1. شما را در مونپارناس پیاده کنم؟
  • 2. Posez-moi là-bas.
    2. مرا آن جا پیاده کنید.

9 نصب شدن (se poser)

se poser (facilement)
(راحت) نصب شدن
  • 1. Cette moquette se pose très facilement.
    1. این موکت راحت نصب می‌شود.
  • 2. Des rideaux se posent aux fenêtres.
    2. پرده‌ها روی پنجره‌ها نصب می‌شوند.

10 نشستن فرود آمدن (se poser)

مترادف و متضاد atterrir décoller
se poser (sur quelque chose)
(روی چیزی) نشستن/فرود آمدن
  • 1. L'hélicoptère s'est posé en catastrophe.
    1. هلیکوپتر به طرز فاجعه‌آمیزی فرود آمد.
  • 2. Une hirondelle s'est posée sur mon balcon.
    2. یک پرستو روی بالکن خانه من نشسته‌است.

11 گذاشتن (روی) (se poser)

مترادف و متضاد s'appliquer s'appuyer
se poser sur quelque chose
روی چیزی گذاشتن
  • 1. Il s'est posé sur ses jambes.
    1. خودش را روی پاهایش گذاشته‌است.
  • 2. Sa main s'est posée sur la mienne.
    2. دستانش را روی دستانم گذاشته‌است.

12 خیره شدن (به) (se poser)

مترادف و متضاد se fixer
se poser sur quelqu'un
به کسی خیره شدن
  • 1. Tous les regards se sont posés sur moi.
    1. همه نگاه‌ها به من خیره‌ شده‌است.
  • 2. Tous les yeux se posèrent sur elle.
    2. همه چشم‌ها [نگاه‌ها] به او خیره شده‌است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان