خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . انعکاس
2 . فکر
[اسم]
la réflexion
/ʀeflɛksjɔ̃/
قابل شمارش
مونث
1
انعکاس
بازتاب
1.J'ai vu la réflexion des rayons du soleil sur la neige.
1. من انعکاس پرتو خورشید را روی برف دیدم.
2.Nous étudions la réflexion des ondes sur une surface.
2. ما بازتاب امواج را بر یک سطح بررسی میکنیم.
2
فکر
تفکر، اندیشه
1.Après réflexion, le directeur a décidé de continuer le projet.
1. بعد از فکر (کردن)، مدیر تصمیم گرفت پروژه را ادامه دهد.
2.Des réflexions profondes.
2. افکار عمیق [پر مغز].
3.Votre proposition demande réflexion, je vais y réfléchir.
3. پیشنهاد شما نیازمند تفکر است، من راجع به آن فکر خواهم کرد.
تصاویر
کلمات نزدیک
réflexe
réflecteur
réfectoire
réfection
réf
réfléchi
réfléchir
réformateur
réforme
réformer
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان