1 . برگرداندن 2 . با خود آوردن 3 . تعریف کردن 4 . بار دادن 5 . ربط دادن (به) 6 . در بر داشتن (سود، عایدی و...) 7 . مربوط شدن 8 . گزارش دادن 9 . دوباره آوردن 10 . چغلی کردن 11 . لغو کردن (قانونی)
[فعل]

rapporter

/ʀapɔʀte/
فعل گذرا
[گذشته کامل: rapporté] [حالت وصفی: rapportant] [فعل کمکی: avoir ]

1 برگرداندن پس دادن

مترادف و متضاد replacer reporter restituer conserver garder
rapporter quelque chose à quelqu'un/quelque part
چیزی را به کسی/جایی پس دادن
  • 1. Il me rapporte le livre que je lui avais prêté.
    1. کتابی را که به او قرض داده بودم، پس داد.
  • 2. J'ai rapporté la robe rouge au magasin.
    2. پیراهن قرمز را به مغازه پس دادم.
  • 3. Je leur ai rapporté un cadeau.
    3. هدیه‌ای را به آنها پس دادم.

2 با خود آوردن آوردن

مترادف و متضاد apporter
rapporter quelque chose
چیزی را با خود آوردن
  • 1. Elle a rapporté des statuettes de son voyage au Sénégal.
    1. او از سفرش به سنگال چندین مجسمه با خود آورده‌است.
  • 2. Elle a rapporté du chocolat de Suisse.
    2. او با خود شکلات سوئیسی آورده‌است.

3 تعریف کردن بازگو کردن، گفتن

مترادف و متضاد raconter relater retracer
rapporter quelque chose à quelqu'un
چیزی را برای کسی تعریف کردن
  • 1. Il nous a rapporté que c'était passé.
    1. او برای ما تعریف کرد که چه اتفاقی افتاده بود.
  • 2. Rapportez-moi ce qu'ils ont fait dans les moindres détails.
    2. با جزئیات برایم تعریف کنید آنها چه کردند.
  • 3. Rapportez-moi ce qu'ils ont fait.
    3. برایم تعریف کنید آن‌ها چه کردند.

4 بار دادن برداشت کردن، دادن

مترادف و متضاد donner produire
rapporter un blé/un fruit...
گندم/میوه... بار دادن
  • 1. Cette terre rapporte beaucoup de blé.
    1. این زمین گندم بسیاری می‌دهد.
  • 2. Les arbres de mon jardin rapportent des fruits de qualité chaque année.
    2. درختان باغم هر سال میوه‌های باکیفیتی می‌دهد.

5 ربط دادن (به) مربوط کردن (به)

مترادف و متضاد associer lier
rapporter quelque chose à quelque chose
چیزی را به چیزی ربط دادن
  • 1. Il a rapporté ma question à sa question.
    1. او سوالم را به سوالش ربط داد.
  • 2. Rapportons l'histoire de la Terre à l'échelle humaine.
    2. بیایید داستان زمین را به چارچوب انسانی‌اش ربط بدهیم.

6 در بر داشتن (سود، عایدی و...) عایدی داشتن، سود دادن

  • 1.Cela ne rapporte rien.
    1. (این) سودی ندارد.
  • 2.Une activité qui rapporte.
    2. فعالیتی که سود می‌دهد.
rapporter d'intérêt
سودی در بر داشتن
  • Ce produit nous rapporte 50% d'intérêt.
    این محصول 50 درصد سود برایمان در بر داشته‌است.

7 مربوط شدن ربط داشتن (se rapporter)

مترادف و متضاد concerner regarder toucher
se rapporter à quelque chose
به چیزی مربوط شدن
  • 1. Tout ce qui se rapporte à cette époque m'intéresse.
    1. هر چیزی که به این دوره مربوط می‌شود، برایم جالب است.
  • 2. Tout ce qui se rapporte à l'environnement m'intéresse.
    2. هر چیزی که به محیط زیست مربوط شود، برایم جالب است.

8 گزارش دادن خبر دادن

مترادف و متضاد exposer
rapporter un résultat/une nouvelle...
نتیجه‌ای/خبری... را گزارش دادن [خبر دادن]
  • 1. Ce député a rapporté le résultat de son étude.
    1. این نماینده نتیجه تحقیق خود را گزارش داده‌است.
  • 2. La députée rapportera les décisions de la commission.
    2. نماینده تصمیم کمیسیون را گزارش خواهد داد.

9 دوباره آوردن

مترادف و متضاد apporter
rapporter quelque chose (à quelqu'un/quelque part)
چیزی را دوباره (برای کسی/جایی) آوردن
  • 1. Pourriez-vous nous rapporter une carafe d'eau ?
    1. می‌توانید دوباره یک پارچ آب برایمان بیاورید؟
  • 2. Rapportez-vous le sac de son fils ?
    2. دوباره کیف پسرش را می‌آورید؟

10 چغلی کردن خبرچینی کردن (از)، راپورت دادن

مترادف و متضاد moucharder
  • 1.On m'a appris qu'il ne fallait pas “rapporter”.
    1. من یاد گرفتم که نباید «خبرچینی» بکنم.
rapporter sur quelqu'un
چغلی کسی را کردن
  • Le collègue a rapporté sur sa collègue.
    همکار مرد چغلی همکار زنش را کرد.
rapporter à quelqu'un
به کسی چغلی کردن
  • Méfie-toi d'elle, elle rapporte tout à notre supérieur hiérarchique.
    به او اعتماد نکن، او همه چیز را به مافوقمان چغلی می‌کند.

11 لغو کردن (قانونی) الغا کردن

مترادف و متضاد abroger annuler
rapporter un décret/un ordre de grève
حکمی/اعتصابی را لغو کردن
  • 1. Le magistrat a rapporté le décret d'exécution.
    1. رئیس دادگاه حکم اعدام را لغو کرد.
  • 2. On demande qu'ils rapportent le décret de naturalisation tout de suite.
    2. مردم درخواست دارند که آنها فوراً حکم بی‌ملیتی را لغو کنند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان