خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . غرفه (فروشگاه)
2 . پرتو
3 . شعاع (دایره)
4 . قفسه
5 . شانه عسل
[اسم]
le rayon
/ʀɛjɔ̃/
قابل شمارش
مذکر
[جمع: rayons]
1
غرفه (فروشگاه)
Le chef de rayon
مسئول غرفه (در فروشگاه)
le rayon des aliments surgelés/le rayon des parfums
غرفه مواد غذایی منجمد/غرفه عطرها
Excusez-moi madame, où se trouve-il le rayon des aliments surgelés ?
ببخشید خانم، غرفه مواد غذایی منجمد کجا قرار دارد؟
mettre en/être... en rayon
توی قفسه چیدن/بودن...
Désolée, Madame, ils ne sont plus en rayon.
متاسفم خانم، دیگر توی قفسه نیستند. [تمام کردیم]
2
پرتو
شعاع
un rayon de soleil/de lune...
پرتویی از خورشید/ماه
Un rayon de soleil réussit à percer les nuages.
پرتویی از نور خورشید از میان ابرها عبور کرده بود.
3
شعاع (دایره)
1.La police a fouillé la région dans un rayon de vingt kilomètres.
1. پلیس منطقه را به شعاع 20 کیلومتر پاکسازی کرده است.
Un rayon de cercle
شعاع دایره
4
قفسه
طبقه
les rayons d’une bibliothèque
قفسههای یک کتابخانه
5
شانه عسل
Les rayons d'une ruche
شانههای عسل یک لانه زنبور
تصاویر
کلمات نزدیک
rayer
raviver
ravitailler
ravitaillement
ravisseur
rayonnage
rayonnant
rayonne
rayonnement
rayonner
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان