خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . بازگشتن
2 . شروع به کار کردن
3 . وارد شدن
4 . وصول شدن
5 . اصابت کردن
6 . وارد کردن
7 . به عقب کشیدن [قسمتی از بدن]
8 . فروخوردن
[فعل]
rentrer
/ʀɑ̃tʀe/
فعل ناگذر
[گذشته کامل: rentré]
[حالت وصفی: rentrant]
[فعل کمکی: être ]
صرف فعل
1
بازگشتن
برگشتن، دوباره آمدن
مترادف و متضاد
revenir
sortir
1.Il rentrera demain.
1. فردا برخواهد گشت.
rentrer quelque part
[به] جایی برگشتن
1. Ces astronautes viennent de rentrer de l'espace.
1. این فضانوردان تازه از فضا برگشتهاند.
2. Il rentre de vacances bientôt.
2. او بهزودی از سفر برمیگردد.
3. Pierre, rentre dans ta chambre tout de suite.
3. پییر، فوراً به اتاقت برگرد.
2
شروع به کار کردن
دوباره شروع شدن
مترادف و متضاد
recommencer
rentrer (le premier mai/au début du mois...)
(اول ماه می/اول ماه...) شروع به کار کردن
1. Les écoles rentrent au début du mois de septembre.
1. مدارس اول ماه سپتامبر شروع به کار میکنند.
2. Les tribunaux sont rentrés.
2. دیوانهای دادرسی دوباره شروع به کار کردهاند.
3
وارد شدن
داخل آمدن، تو آمدن
مترادف و متضاد
entrer
pénétrer
s'infiltrer
rentrer (dans quelque part)
وارد (جایی) شدن
1. Elle est rentrée dans le magasin.
1. او وارد مغازه شد.
2. L'air rentre par ce trou.
2. هوا از این سوراخ وارد میشود.
3. Rentre, tu vas prendre froid.
3. بیا تو، سرما میخوری.
4
وصول شدن
پرداخت شدن
مترادف و متضاد
s'emboîter
1.Les caisses rentrent les unes dans les autres.
1. صندوقها یکی یکی وصول میشوند.
2.Les salaires ne rentrent pas ce mois-ci.
2. حقوقها این ماه پرداخت نمیشود.
5
اصابت کردن
به شدت برخورد کردن
مترادف و متضاد
percuter
télescoper
éviter
rentrer dans un arbre
به درخت اصابت کردن
1. La moto est rentrée dans un arbre.
1. موتور به درخت اصابت کرد.
2. Sa voiture est rentrée dans un arbre.
2. ماشینش به درخت اصابت کرد.
6
وارد کردن
کردن
مترادف و متضاد
introduire
rentrer quelque chose à quelque part
چیزی را به جایی وارد کردن
1. J'ai rentré la clé dans la serrure.
1. من کلید را توی قفل کردم.
2. J'ai rentré la voiture au garage.
2. ماشین را وارد پارکینگ کردم.
3. Le berger a rentré les moutons à la bergerie.
3. چوپان گوسفندها را وارد آغل کرد.
7
به عقب کشیدن [قسمتی از بدن]
جمع کردن، تو دادن
مترادف و متضاد
rétracter
rentrer quelque part du corps
قسمتی از بدن را جمع کردن
1. Le chat a rentré ses griffes.
1. گربه چنگالهایش را جمع کرد.
2. Ne rentre pas le ventre.
2. شکمت را تو نده.
8
فروخوردن
نشان ندادن، پنهان کردن
مترادف و متضاد
cacher
ravaler
refouler
retenir
manifester
rentrer sa colère
خشم خود را فروخوردن [کظم غیظ کردن]
1. Quand je l'ai vu, j'ai rentré ma colère.
1. وقتی دیدمش، خشمم را فروخوردم.
2. Rentre ta colère, calme-toi.
2. کظم غیظ کن، آرام باش.
تصاویر
کلمات نزدیک
rentier
rente
rentable
rentabilité
rentabiliser
rentrer dans le chou à quelqu'un
rentrer dans un platane
rentrée
renversant
renverse
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان