خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . مراسم (مذهبی)
2 . آیین
[اسم]
le rite
/ʀit/
قابل شمارش
مذکر
1
مراسم (مذهبی)
رسم مذهبی
1.C'est devenu un rite.
1. این یک رسم مذهبی شده است.
2.Les rites catholiques.
2. مراسم (مذهبی) کاتولیک.
2
آیین
آداب، تشریفات
1.C'est devenu un rite.
1. این (امر) به یک آیین تبدیل شده است.
2.Tous les soirs, je lis une histoire à ma fille, c'est notre rite de fin de journée.
2. هر شب من داستانی برای دخترم میخوانم، این آداب پایان روز ماست.
تصاویر
کلمات نزدیک
risée
ristourne
rissoler
risqué
risquer
rituel
rivage
rival
rivaliser
rivalité
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان