خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . آداب
[اسم]
le rituel
/ʀitɥɛl/
قابل شمارش
مذکر
[جمع: rituels]
1
آداب
مناسک
1.Je lui ai permis de pratiquer le rituel sacré de sa religion.
1. به او اجازه دادم تا آداب مقدس دینش را به انجام برساند.
تصاویر
کلمات نزدیک
rite
risée
ristourne
rissoler
risqué
rivage
rival
rivaliser
rivalité
rive
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان