خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . سوسیس
[اسم]
la saucisse
/sosis/
قابل شمارش
مونث
1
سوسیس
1.Il faut du pain et une saucisse pour faire un hot dog.
1. برای درست کردن یک هاتداگ باید نان و سوسیس داشت.
2.J'ai mangé des saucisses et des œufs au petit déjeuner.
2. برای صبحانه سوسیس و تخم مرغ خوردهام.
تصاویر
کلمات نزدیک
sauce de worcestershire
sauce
satyre
saturé
saturne
saucisson
saucière
sauf
sauf erreur de ma part
sauf-conduit
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان