خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . احساس
[اسم]
la sensation
/sɑ̃sasjɔ̃/
قابل شمارش
مونث
1
احساس
حس
1.J'avais une sensation de picotement dans les doigts.
1. من حس سوزشی در انگشتانم داشتم.
2.La musique crée une sensation de joie et de gaieté.
2. موسیقی احساس لذت و سرخوشی ایجاد میکند.
تصاویر
کلمات نزدیک
sens moral
sens des affaires
sens
senior
sempiternel
sensationnel
sensibilisation
sensibiliser
sensibilisé
sensibilité
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان