خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . بریدن
2 . حل و فصل کردن
3 . قاطعانه تصمیم گرفتن
4 . متمایز بودن
[فعل]
trancher
/tʁɑ̃ʃˈe/
فعل گذرا
[گذشته کامل: tranché]
[حالت وصفی: tranchant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
بریدن
زدن، قطع کردن، تکهتکه کردن
1.Trancher une corde
1. طنابی را بریدن
2
حل و فصل کردن
فیصله دادن، حل کردن
1.Le premier Consul savait la résumer la discussion, la trancher d'un seul mot .
1. کنسول اول میدانست چطور بحث را خلاصه کند و با یک کلمه آن را حل و فصل کند.
3
قاطعانه تصمیم گرفتن
1.Il faut trancher sans plus hésiter.
1. باید بی هیچ تردیدی قاطعانه تصمیم گرفت.
4
متمایز بودن
به چشم آمدن
1.La pâleur de son visage, qui tranchait en blanc sur le fond noir de la nuit.
1. رنگ پریدگی چهرهاش که در دل سیاهی شب به چشم میآمد.
همیشه با حرف اضافه sur میآید.
تصاویر
کلمات نزدیک
tranche d’âge
tranche d'âge
tranche
tranchant
tramway
tranché
tranchée
tranquille
tranquillement
tranquillisant
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان