خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . مبهم
2 . پیش پاافتاده
3 . جریان
4 . موج (دریا)
5 . ابهام
[صفت]
vague
/vag/
قابل مقایسه
[حالت مونث: vague]
[جمع مونث: vagues]
[جمع مذکر: vagues]
1
مبهم
گنگ
un livre/des discours... vague(s)
کتابی/سخنانی... مبهم
1. C'est un peu vague, ce que tu dis.
1. کمی مبهم است، آنچه که میگویی.
2. Ce texte est très vague.
2. این متن خیلی گنگ است.
2
پیش پاافتاده
معمولی
مترادف و متضاد
quelconque
un vague cousin/diplôme...
پسرعمو/لیسانس... پیشپاافتاده
Il a un vague diplôme commercial.
او لیسانس تجارت کماهمیتی دارد. [او لیسانس تجارت دارد که کماهمیت است.]
[اسم]
la vague
/vag/
قابل شمارش
مونث
3
جریان
خیزش، موج
Une vague de froid/de violence/de cambriolages...
موجی از سرما/خشونت/دزدی...
1. Il y a eu une vague de cambriolages dans le quartier.
1. موجی از سرقتها در محله وجود دارد.
2. La vague de violence a été réprimée par la police.
2. موجی از خشونت توسط پلیس سرکوب شد.
3. Une vague de froid touche la France
3. موجی از سرما وارد فرانسه میشود.
4
موج (دریا)
1.Aujourd'hui, le vent provoque de fortes vagues.
1. امروز باد موجهای بزرگی ایجاد میکند.
2.De grosses vagues faisaient tanguer le bateau.
2. موجهای بزرگی قایق را تکان میداد.
3.Les surfeurs recherchent les meilleures vagues.
3. موجسوارها به دنبال بهترین موجها میگردند.
5
ابهام
(le vague)
مترادف و متضاد
flou
laisser quelqu'un dans le vague
کسی را در ابهام گذاشتن
Il m'a laissé volontairement dans le vague.
او از قصد مرا در ابهام گذاشت.
تصاویر
کلمات نزدیک
vagissement
vagin
vagabonder
vagabondage
vagabond
vaguement
vaillamment
vaillance
vaillant
vain
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان