خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . فرز
2 . سرزنده
3 . تند (رنگ)
4 . برخورنده
5 . زنده
6 . قابل توجه
7 . سرد و خشک (هوا)
8 . گزنده (سرما)
9 . خشن و نامتواضع (در سخن و رفتار)
10 . شدید (درد، تب و...)
11 . شخص زنده (حقوقی)
[صفت]
vif
/vif/
قابل مقایسه
[حالت مونث: vive]
[جمع مونث: vives]
[جمع مذکر: vifs]
1
فرز
تیز، چالاک، سریع
مترادف و متضاد
agile
aigu
éveillé
pénétrant
apathique
lent
une femme/un homme... vif(ve)
زن/مرد... تیز [فرز]
1. Ma mère est une femme vive.
1. مادرم زنی فرز است.
2. Nous avons un collègue vif et créatif.
2. ما یک همکار فرز و خلاق داریم.
2
سرزنده
شاداب
مترادف و متضاد
brillant
pétulant
remuant
éteint
mou
nonchalant
des yeux vifs/un regard vif
چشمانی سرزنده/نگاهی سرزنده
1. Il a de regard vif et c'est pour ça que j'en suis tombés amoureuse.
1. او نگاهی سرزنده دارد و برای همین است که عاشقش شدم.
2. Mon père est celui qui est le plus vif entre eux.
2. پدرم همانی است که در آن جمع از همه سرزندهتر است.
3
تند (رنگ)
پررنگ
مترادف و متضاد
criard
éclatant
intense
doux
pâle
tamisé
rouge/vert... vif(ve)
قرمز/سبز... پررنگ
1. Elle est magnifique dans cette robe rouge vive.
1. او در این پیراهن قرمز پررنگ فوقالعاده شدهاست.
2. La vieille dame aimait porter des habits vifs et colorés.
2. بانوی سالمند لباسهایی رنگارنگ با رنگهای تند دوست داشت.
4
برخورنده
زننده، شدید، تند
مترادف و متضاد
acerbe
caustique
dur
des propos/paroles/critiques... très vifs (vives)
سخنان/کلام/انتقادات... بسیار برخورنده
1. Ils ont échangé des propos très vifs ce jour-là.
1. آنها آن روز سخنان بسیار برخورندهای ردوبدل کردند.
2. Je regrette d'avoir lui fait des critiques aussi vives.
2. پشیمانم که انتقادات آن چنان برخورندهای را به او وارد کردم.
5
زنده
جاندار
مترادف و متضاد
vivant
mort
une personne/un enfant... vif(ve)
فردی/بچهای... زنده
Je veux Sultan mort ou vif.
من "سلطان" را زنده یا مرده میخواهم.
brûlé vif/enterré vif
زندهزنده سوخته/زندهزنده مدفون
1. Jeanne d'Arc a été brûlée vive.
1. "ژاندارک" زندهزنده سوخت. [ژاندارک را زندهزنده سوزاندند.]
2. Les passagers ont été brûlés vifs.
2. مسافران زندهزنده سوختند.
6
قابل توجه
شدید، زیاد
مترادف و متضاد
marqué
prononcé
léger
vif(vive) préférence/plaisir...
علاقه/لذت زیاد...
1. Il a éprouvé un plaisir très vif envers mes mots.
1. او لذت زیادی نسبت به سخنانم نشان داد.
2. Il a une vive préférence pour le cinéma français.
2. او علاقه زیادی نسبت به سینمای فرانسه دارد.
c’est avec une vive émotion que...
بسیار هیجانزدهایم که... [هیجانمان زیاد است که...]
C’est avec une vive émotion que nous vous accueillons aujourd’hui.
بسیار هیجانزدهایم که امروز میزبانتان هستیم.
7
سرد و خشک (هوا)
l'air vif
هوایی سرد و خشک
L’air est plus vif à la campagne qu’en ville.
هوا در روستا از شهر سردتر و خشکتر است.
8
گزنده (سرما)
استخوانسوز
مترادف و متضاد
piquant
un froid vif
سرمایی گزنده
1. J'adore l'hiver, la neige, le froid vif.
1. من عاشق زمستان، برف و سرمای گزندهاش هستم.
2. Le froid vif pique toujours les yeux.
2. سرمای استخوانسوز همیشه چشم را میسوزاند.
9
خشن و نامتواضع (در سخن و رفتار)
گستاخ
geste/mots/attitude... vif (vive)
حرکت/کلمات/رفتار... خشن و نامتواضع
1. Il s’est montré un peu vif avec elle.
1. او قدری نسبت به آن زن خشن و نامتواضع بود.
2. Sa colère lui a conduit à une attitude vive.
2. خشمش باعث رفتار خشن و نامتواضعش شد.
10
شدید (درد، تب و...)
vive douleur/fièvre...
درد/تبی... شدید
1. Il a une vive douleur au dos.
1. او در کمرش دردی شدید دارد. [او کمرش شدیداً درد میکند.]
2. J'a eu une vive fièvre hier soir.
2. من دیشب تبی شدید داشتم.
دقت کنید در این معنی این صفت قبل از اسم میآید.
[اسم]
le vif
/vif/
قابل شمارش
مذکر
11
شخص زنده (حقوقی)
تصاویر
کلمات نزدیک
vieux succès
vieux jeu
vieux
vietnamien
vietnam
vigie
vigilance
vigilant
vigile
vigipirate
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان