1 . فرز 2 . سرزنده 3 . تند (رنگ) 4 . برخورنده 5 . زنده 6 . قابل توجه 7 . سرد و خشک (هوا) 8 . گزنده (سرما) 9 . خشن و نامتواضع (در سخن و رفتار) 10 . شدید (درد، تب و...) 11 . شخص زنده (حقوقی)
[صفت]

vif

/vif/
قابل مقایسه
[حالت مونث: vive] [جمع مونث: vives] [جمع مذکر: vifs]

1 فرز تیز، چالاک، سریع

مترادف و متضاد agile aigu éveillé pénétrant apathique lent
une femme/un homme... vif(ve)
زن/مرد... تیز [فرز]
  • 1. Ma mère est une femme vive.
    1. مادرم زنی فرز است.
  • 2. Nous avons un collègue vif et créatif.
    2. ما یک همکار فرز و خلاق داریم.

2 سرزنده شاداب

مترادف و متضاد brillant pétulant remuant éteint mou nonchalant
des yeux vifs/un regard vif
چشمانی سرزنده/نگاهی سرزنده
  • 1. Il a de regard vif et c'est pour ça que j'en suis tombés amoureuse.
    1. او نگاهی سرزنده دارد و برای همین است که عاشقش شدم.
  • 2. Mon père est celui qui est le plus vif entre eux.
    2. پدرم همانی است که در آن جمع از همه سرزنده‌تر است.

3 تند (رنگ) پررنگ

مترادف و متضاد criard éclatant intense doux pâle tamisé
rouge/vert... vif(ve)
قرمز/سبز... پررنگ
  • 1. Elle est magnifique dans cette robe rouge vive.
    1. او در این پیراهن قرمز پررنگ فوق‌العاده شده‌است.
  • 2. La vieille dame aimait porter des habits vifs et colorés.
    2. بانوی سالمند لباس‌هایی رنگارنگ با رنگ‌های تند دوست داشت.

4 برخورنده زننده، شدید، تند

مترادف و متضاد acerbe caustique dur
des propos/paroles/critiques... très vifs (vives)
سخنان/کلام/انتقادات... بسیار برخورنده
  • 1. Ils ont échangé des propos très vifs ce jour-là.
    1. آنها آن روز سخنان بسیار برخورنده‌ای ردوبدل کردند.
  • 2. Je regrette d'avoir lui fait des critiques aussi vives.
    2. پشیمانم که انتقادات آن چنان برخورنده‌ای را به او وارد کردم.

5 زنده جان‌دار

مترادف و متضاد vivant mort
une personne/un enfant... vif(ve)
فردی/بچه‌ای... زنده
  • Je veux Sultan mort ou vif.
    من "سلطان" را زنده یا مرده می‌خواهم.
brûlé vif/enterré vif
زنده‌زنده سوخته/زنده‌زنده مدفون
  • 1. Jeanne d'Arc a été brûlée vive.
    1. "ژاندارک" زنده‌زنده سوخت. [ژاندارک را زنده‌زنده سوزاندند.]
  • 2. Les passagers ont été brûlés vifs.
    2. مسافران زنده‌زنده سوختند.

6 قابل توجه شدید، زیاد

مترادف و متضاد marqué prononcé léger
vif(vive) préférence/plaisir...
علاقه/لذت زیاد...
  • 1. Il a éprouvé un plaisir très vif envers mes mots.
    1. او لذت زیادی نسبت به سخنانم نشان داد.
  • 2. Il a une vive préférence pour le cinéma français.
    2. او علاقه زیادی نسبت به سینمای فرانسه دارد.
c’est avec une vive émotion que...
بسیار هیجان‌زده‌ایم که... [هیجانمان زیاد است که...]
  • C’est avec une vive émotion que nous vous accueillons aujourd’hui.
    بسیار هیجان‌زده‌ایم که امروز میزبانتان هستیم.

7 سرد و خشک (هوا)

l'air vif
هوایی سرد و خشک
  • L’air est plus vif à la campagne qu’en ville.
    هوا در روستا از شهر سردتر و خشک‌تر است.

8 گزنده (سرما) استخوان‌سوز

مترادف و متضاد piquant
un froid vif
سرمایی گزنده
  • 1. J'adore l'hiver, la neige, le froid vif.
    1. من عاشق زمستان، برف و سرمای گزنده‌اش هستم.
  • 2. Le froid vif pique toujours les yeux.
    2. سرمای استخوان‌سوز همیشه چشم را می‌سوزاند.

9 خشن و نامتواضع (در سخن و رفتار) گستاخ

geste/mots/attitude... vif (vive)
حرکت/کلمات/رفتار... خشن و نامتواضع
  • 1. Il s’est montré un peu vif avec elle.
    1. او قدری نسبت به آن زن خشن و نامتواضع بود.
  • 2. Sa colère lui a conduit à une attitude vive.
    2. خشمش باعث رفتار خشن و نامتواضعش شد.

10 شدید (درد، تب و...)

vive douleur/fièvre...
درد/تبی... شدید
  • 1. Il a une vive douleur au dos.
    1. او در کمرش دردی شدید دارد. [او کمرش شدیداً درد می‌کند.]
  • 2. J'a eu une vive fièvre hier soir.
    2. من دیشب تبی شدید داشتم.
دقت کنید در این معنی این صفت قبل از اسم می‌آید.
[اسم]

le vif

/vif/
قابل شمارش مذکر

11 شخص زنده (حقوقی)

تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان