[فعل]

تَدَخَّلَ

فعل ناگذر

1 دخالت کردن

  • 1.تَدَخَّلْتُ لِلْفَصْلِ بَيْنَ المُتَشَاجِرِين.
    من به‌منظور جداکردن اشخاص درگیر، دخالت کردم.
  • 2.عَلَيْهِ أَنْ لَا يَتَدَخَّلَ فِي مَوضُوعٍ يُعَرِّضُ نَفْسَهُ لِلتُّهَمِ.
    او نباید در موضوعی که خویشتن را در معرض تهمت قرار دهد، دخالت کند.
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان