[اسم]

فَرَج

غیرقابل شمارش مذکر

1 گشایش رهایی از سختی، فرج

  • 1.عَبَاس حَزِينٌ جِدّاً، هُوَ يَنْتَظِرُ الفَرَج.
    عباس بسیار غمگین است، او در انتظار رهایی از سختی است.
[فعل]

فَرَّجَ

فعل گذرا

1 از غم رهانیدن برطرف ساختن

  • 1.إِنَّ أَبِي كَانَ سَيِّدَ قَومِهِ، يَفُكُّ الأَسِيرَ وَ يُفَرِّجُ عَنِ المَكْرُوب.
    پدرم سرور قومش بود، اسیران را آزاد می‌کرد و اندوه غمگین را برطرف می‌ساخت.
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان