[فعل]

فَرِحَ

فعل ناگذر

1 خوشحال شدن

  • 1.حَتْماً سَتَفْرَحُ مِن نَجَاحِي.
    حتما تو از موفقیت من خوشحال خواهی شد.
  • 2.فَرِحْتُ کَثِیراً.
    خیلی خوشحال شدم.
  • 3.يَفْرَحُ مُحَمَّد بِحُضُور خَطِيبِهِ.
    محمد از حضور نامزدش خوشحال می‌شود.
[اسم]

فَرَح

قابل شمارش مذکر

1 شادی

  • 1.مَاذَا تَفْعَل لِلْحُصُول عَلَی الفَرَح؟
    برای به‌دست آوردن شادی چه می‌کنید؟
  • 2.نَحْنُ نَحْتَاجُ إِلَى الفَرَح.
    ما به شادی نیاز داریم.
  • 3.يُسْعِدُنِي أَنْ أَرَاكَ فَرِحاً.
    دیدن شادی شما مرا خوشحال می‌کند.
[صفت]

فَرِح

قابل مقایسه

1 شاد دل‌خوش، خوشحال

  • 1.مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَكَانُوا شِيَعًا كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ.
    از كسانى كه دين خود را قطعه قطعه كردند و فرقه فرقه شدند؛ هر حزبى به آنچه پيش آن‌هاست دل‌خوش شدند.
  • 2.يُسْعِدُنِي أَنْ أَرَاكَ فَرِحاً.
    خوشحالی شما مرا خوشحال می‌کند.
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان