[عبارت]

die Zähne zusammenbeißen

/diː tsɛːnə tsuːzamənbaɪsən/

1 تحمل کردن تاب آوردن

  • 1.Da musste ich die Zähne zusammenbeißen, bis der Krankenwagen endlich da war.
    1. من باید در آنجا تحمل می‌کردم تا در نهایت آمبولانس در آنجا بود.
  • 2.In der Universität musste er die Zähne zusammenbeißen.
    2. او باید دانشگاه [شرایط در دانشگاه] را تحمل می‌کرد.
توضیحاتی در رابطه با این عبارت
معنی تحت‌اللفظی این عبارت "دندانها را به هم فشردن" است و از آن جهت که فشردن دندان ها به هم، از فریاد زدن و ابراز ناراحتی کردن جلوگیری می‌کند؛ این عبارت کنایه از "تحمل کردن شرایطی ناگوار" دارد
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان