[اسم]

die Fähigkeit

/ˈfɛːɪçkaɪ̯t/
قابل شمارش مونث
[جمع: Fähigkeiten] [ملکی: fähigkeit]

1 توانایی قابلیت

مترادف و متضاد Befähigung Können
  • 1.Das Gerät hat attraktive Fähigkeiten.
    1. این دستگاه قابلیت‌های چشم‌گیری دارد.
  • 2.Ich glaube, sie hat die Fähigkeit dazu.
    2. من فکر می‌کنم او توانایی‌اش را دارد.
  • 3.In seiner Position braucht man die Fähigkeit, andere zu überzeugen.
    3. در جایگاه او آدم به این توانایی نیاز دارد که دیگران را متقاعد کند.
  • 4.Sie hat angeblich die Fähigkeit, die Zukunft vorauszusagen.
    4. گویا او توانایی دارد، که آینده را پیشگویی کند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان