[فعل]

to accept

/əkˈsept/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: accepted] [گذشته: accepted] [گذشته کامل: accepted]

1 پذیرفتن قبول کردن

مترادف و متضاد acquire receive say yes to take take on refuse reject turn down
  • 1.I've been invited to their wedding, but I haven't decided whether to accept.
    1. من به عروسی آنها دعوت شده‌ام، اما تصمیم نگرفته‌ام که بپذیرم یا نه.
to accept something
چیزی را پذیرفتن/قبول کردن
  • 1. She won't accept advice from anyone.
    1. او از هیچ‌کس نصیحت قبول نمی‌کند.
  • 2. to accept an offer
    2. پذیرفتن پیشنهاد
to accept something from somebody
چیزی را از کسی قبول کردن
  • He is charged with accepting bribes from a firm of suppliers.
    او متهم به قبول کردن رشوه از یک شرکت تأمین‌کننده شده‌است.
to accept something for something
چیزی در ازای چیزی قبول کردن
  • She said she'd accept $15 for it.
    او گفت که 15 دلار در ازای آن قبول کرده‌است.
to accept something as something
چیزی را به‌عنوان چیزی پذیرفتن
  • Can we accept his account as the true version?
    می‌توانیم روایت او را به‌عنوان برداشت حقیقی بپذیریم؟
to accept that…
پذیرفتن اینکه ...
  • I accept that this will not be popular.
    من می‌پذیرم که این چیز محبوب نخواهد شد.
to accept somebody into something
کسی را در جایی پذیرفتن
  • She had never been accepted into what was essentially a man's world.
    او هرگز در دنیایی که اساساً دنیای مردان بود، پذیرفته نشده بود.
to accept somebody to do something
برای انجام کاری پذیرفته شدن [قبول شدن]
  • She was accepted to study music.
    او پذیرفته شد که موسیقی بخواند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان